رقص در باد شرقی



نمیدانم حضور دوباره ات را در زندگیم به فال نیک بگیرم یا 

هستی و من عجیب حس خوبی دارم 

نمیدانم آیا چیزی که در ذهن دارم یک نتیجه گیری قطعی است یا نه ولی وقتی سه فرصت خوب بریدن بود ولی چیزی بریده نشد اگر این معنایش بودن نیست پس چیست

خدایا ممنون

دلم میخواهد دفعه دیگری که بخواهم بنویسم در شهر محبوبم باشم و مشکلم حل شده باشد خدایا می شود این محال را ممکن کنی جان من


دوباره روزهای سختی که باعث و بانی اش خودم هستم شروع شده و من غرق این دریای طوفانی شده ام

انگیزه ای برای هیچ چیزی ندارم دست خودم نیست چیزهایی که دوستشان میداشتم مثل ماهی از دستانم سر میخورند

من ایمان دارم که ستاره ها جفت هستند حالا هرچه که می خواهد بشود هرکه بخواهد سنگ بیندازد تو برای منی من برای توام ما برای همیم


شاید حافظ راست گفته باشد که 

گر مساعد شودم دایره ی چرخ کبود هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

از روز چهارشنبه به بعد قلبم را امید روشنی فراگرفته فکر می کنم می توانم به همه آن چه که میخواهم برسم

روز چهارشنبه بهترین روز زندگیم بود کاش میتوانستم فریاد بزنم

مبارکت باشد جانم لبخندهای بیشمار


میدانی به اطمینان صد در صد رسیده ام که من یک شبح در زندگی اطرافیانم هستم چرا که بود و نبود من هیچ فرقی ندارد وقتی بست فرند سیزده چهارده ساله ام روز تولدم بپرسد تولدت کی بود باید گل گرفت در این زندگی را

به عنوان یک تصمیم بزرگ دیگر نباید انتظار داشته باشی روز تولدت روز مهمی در زندگیت باشد چرا که هربار فقط غم و اندوه ناشی از تنها ماندن برایت به ارمغان دارد

تمام


دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم

این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد

خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم

این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد

خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود

می شود که بشود

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها